کد مطلب:313514 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:227

شیعه شدن فرمانده ی روسی به عنایت حضرت عباس
صاحب گنجینه ی دانشمندان در جلد سوم، صفحه ی 82، چنین مرقوم فرموده اند:

حكایت كرد برای ما عالم ربانی، محدث جلیل، مرحوم حاج ملامحمود زنجانی، مشهور و معروف به حاج ملا آقاجان، كه پس از جنگ بین المللی اول پیاده به عراق برای زیارت عتبات عالیات مسافرت نمودم و در خانقین برای خواندن و ادای نماز به مسجد رفتم. در آنجا مرد بسیار سفیدپوست و فربهی را دیدم كه به طریق شیعه ی حقه نماز می خواند. تعجب كردم، زیرا دانستم او از اهالی شمال روسیه است. لذا صبر كردم تا از نمازش فارغ شود. آنگاه نزدش رفتم و سلام كردم و از لهجه اش دانستم كه روسی است، سپس از محل و از اسلام و تشیعش پرسیدم.

جواب داد: من اهل لنینگراد هستم كه در جنگ بین المللی افسر و فرمانده دو هزار سرباز روسی بودم و مأموریت گرفتن كربلا را داشتم. در خارج شهر كربلا اردو زده و انتظار دستور حمله به شهر را داشتم، كه ناگهان شبی در عالم خواب شخصی روحانی و بزرگوار را دیدم كه به زبان روسی با من تكلم نمود و گفت: دولت روس در این جبهه شكست خورده و فردا همین خبر منتشر می شود و جمیع سربازان روسی كه در عراق می باشند به دست اعراب كشته می شوند. حیف است تو كشته شوی، بیا مسلمان شو تا تو را نجات دهم.

گفتم: شما كیستید كه مانند شما را در اخلاق و زیبایی و شجاعت ندیده ام؟

فرمود: من ابوالفضل العباس هستم كه مسلمین به من قسم می خورند. سپس مجذوب و مرعوب بیاناتش گردیدم و به تلقین آن بزرگوار اسلام آوردم. آنگاه فرمود:



[ صفحه 323]



برخیز از میان اردو بیرون برو.

گفتم: به كجا بروم؟ جایی را نمی دانم.

فرمود: نزدیكی خیمه ی تو اسبی است، سوارش شو؛ تو را به شهر پدرم - نجف - می برد، نزد وكیل ما سید ابوالحسن اصفهانی.

گفتم: من ده نفر سرباز مراقب دارم.

فرمود: آنها فعلا مست و مخمور افتاده و رفتن تو را احساس نمی كنند.

سپس برخاستم و خیمه ی خود را منور و معطر یافتم. به عجله لباس پوشیدم و بیرون آمدم، دیدم مراقبینم همگی مست افتاده اند. از میان آنها بیرون رفته دیدم اسبی آماده می باشد. سوار شدم و آن اسب به شتاب حركت كرد و پس از چند ساعت به شهری وارد شد و از كوچه ها گذشت و درب خانه ای ایستاد. متحیر بودم، كه ناگهان دیدم درب منزل باز شد و سید پیری نورانی بیرون آمد با شیخی، كه با زبان روسی به من تعارف كردند و مرا به منزل بردند.

گفتم: آقا كیست؟ جواب داد همان كسی است كه حضرت عباس علیه السلام فرمود و سفارش تو را به آقا نمود.

پس مجددا به دست آقا اسلام آوردم و آقا به آن شخص فرمود كه احكام اسلام را به من تعلیم دهد و روز بعد نیز خبر شكست دولت روس به گوش عربها رسید. تمام سربازان روسی به دست عربها نابود شدند و جز من كسی جان به سلامت نبرد.

گفتم: اینجا چه می كنی؟

جواب داد: هوای نجف گرم است، آیت الله اصفهانی تابستان مرا اینجا می فرستد كه هوایش نسبتا خنك است و در سایر اوقات، به خرج آیت الله، در نجف زندگی می كنم. [1] .


[1] عدل گستر جهان: صفحه ي 334، از تأليفات ارزشمند آيت الله سيد محمدعلي كاظميني بروجردي دام ظله العالي.